جدول جو
جدول جو

معنی بنا نهادن - جستجوی لغت در جدول جو

بنا نهادن
ساختمان کردن، بنیاد کردن، بنا کردن، قرارگذاشتن
تصویری از بنا نهادن
تصویر بنا نهادن
فرهنگ فارسی عمید
بنا نهادن
(نَب ب)
بنیان گذاشتن. پی افکندن:
نور چشمم بنانهادۀ تست
دل و جان هر دو بازدادۀ تست.
نظامی.
ملک کیخسرو چون بکوه اندس و ماهین رسید، دیه قردین بنا نهاد. (تاریخ قم ص 81).
چنانکه صاحب فرخنده خوی مجدالدین
که بیخ اجر نشاند و بنای خیر نهاد.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
بنا نهادن
بنیان گذاشتن، پی افکندن
تصویری از بنا نهادن
تصویر بنا نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
بنا نهادن
بنیادنهادن، بنیان نهادن
تصویری از بنا نهادن
تصویر بنا نهادن
فرهنگ واژه فارسی سره
بنا نهادن
ساختن، ساختمان کردن، عمارت کردن
متضاد: ویران کردن، خراب کردن، بنیاد گذاشتن، بنیان نهادن، تاسیس کردن، اساس قرار دادن، بنا قراردادن، قرار گذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز نهادن
تصویر باز نهادن
نهادن، گذاشتن، برجا گذاشتن، قرار دادن چیزی در جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنیاد نهادن
تصویر بنیاد نهادن
شالوده ریختن، بنا کردن، آغاز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا نهادن
تصویر فرا نهادن
نهادن، گذاشتن، در میان گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
باج بر گردن کسی گذاشتن. تحمیل باج کردن بر: چون کار قباد به آخر رسید انوشیروان بر تخت مملکت بنشست و عدل آغاز کرد و باژ و ساو بر خلق نهاد و بر دشمنان. (ترجمه طبری بلعمی) ، عذاب. سختی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، قوت. نیرو: و انزلنا الحدید فیه بأس شدید، یعنی نیروی شدید، خوف. ترس. لابأس علیک، ترسی بر تو نیست، صعوبت. دشواری. لابأس ان تعرفوا، ای لاصعوبه، مانع. محذور. لابأس به، ای لاشده و لامانع و لامحذور. (اقرب الموارد) ، حرج. (از اقرب الموارد). لابأس فیه، ای لاحرج فیه
لغت نامه دهخدا
(بَ شُ دَ)
دور کردن. برکنار کردن. کنار گذاشتن، به آغوش نهادن. به بر گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سر اونه به کنار و شکمش نرم بخار.
منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
بنا نهادن. بنا کردن. (فرهنگ فارسی معین). بنا نهادن. (ناظم الاطباء) ، طریقه ای از فلسفه و طب و سیاست که می کوشد از طریقه های مختلف قدما و معاصرین قسمتهایی را که بحقیقت نزدیکتر میشمارد گرد کرده و از مجموعه، طریقۀ مستقلی ایجاد کند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
شالده نهادن. تأسیس. (فرهنگ فارسی معین). تأسیس. (ترجمان القرآن) (دهار). بنیاد کردن. (آنندراج) : معابد و کنیسه های ایشان خراب کرد و بجای آن، مساجد بنیاد نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول ص 26).
چو بنیادی بدین خوبی نهادی
تمامش کن که مردی اوستادی.
نظامی.
به پایان بر چو این ره برگشادی
تمامش کن چو بنیادش نهادی.
نظامی.
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیادش از این شیوۀ رندانه نهادم.
حافظ.
مردمی آزموده باید و راد
که بنزدیکشان نهی بنیاد.
اوحدی.
طاعتی را که بی ریا بنیاد
ننهی جمله باد باشد باد.
اوحدی.
، دو چوب که در دو طرف مضمده است. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به زمین نهادن بار. بار بنهادن. (ناظم الاطباء: بار).
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ کَ دَ)
کنایه از پیمودن. میرمعزی راست:
برین حدیث شها شهر تو دلیل بس است
که از عمارت او ملک یافت رونق و آب
بدولت تو منجم بر او کشیده رقم
بهمت تو مهندس بر او نهاده طناب.
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
روش و قاعده وقانون ترتیب دادن. طریقتی بنیاد نهادن:
هرکه او بنهاد ناخوش سنتی
سوی او نفرین رود هر ساعتی.
مولوی.
رجوع به سنت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ رَ)
گفتگو پیش کشیدن. مجادله کردن. ایراد گرفتن: خوارزمشاه اندیشید که نباید امیرمحمود بیازارد و بحثی نهد و گوید چرا بی وساطت و شفاعت من اوخلعت ستاند از خلیفه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 682)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
رنگ از دست دادن. بیرنگ شدن:
لاله از شرم چهره، رنگ نهاد
شکر از شور خنده تنگ نهاد.
ظهوری (از بهار عجم).
، رنگ کردن. رنگین کردن:
ز ضعف بر نتوانم گرفت پا ز زمین
اگر به پا نهدم روزگار رنگ حنا.
واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ خوا / خا تَ)
نامیدن. اسم گذاشتن. (ناظم الاطباء). تسمیه. نام گذاشتن:
که خضرا نهادند نامش ردان
همان تازیان نامور بخردان.
فردوسی.
نام نهی اهل علم و حکمت را
رافضی و قرمطی و معتزلی.
ناصرخسرو.
گر حور و آفتاب نهم نام تو رواست
کاندر کنار حوری و اندر بر آفتاب.
انوری.
، نام باقی گذاشتن. شهرت نیک یافتن. نام نیک و ذکر خیر از خودبجا گذاشتن
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نهادن بند بر گردن و دست و مانند آن. غل وزنجیر و قید نهادن بر... (فرهنگ فارسی معین). بزنجیر یا طناب و امثال آن بستن کسی را. اسیر کردن. در قید کردن. مقید کردن. در تنگنا قرار دادن:
زمانه بندهاداند نهادن
که نتواند خرد آنرا گشادن.
(ویس و رامین).
خداوند ار نیامد زو گناهی
در این زندانش بند از بهر چه نهاد.
ناصرخسرو.
این بند نبینی که خداوند نهاده ست
بر ما که نبیندش مگر خاطر بینا.
ناصرخسرو.
پند که دادت همان که بند نهادت
بندت که نهاد پند نیز همو داد.
ناصرخسرو.
این همی گویند و بندش می نهند
او همی گوید ز من کی آگهند.
مولوی.
دیوانه اگر پند دهی خود نپذیرد
ور بند نهی سلسله از هم گسلاند.
سعدی.
گر پند میخواهی بده ور بند میخواهی بنه
دیوانه سر خواهد نهاد آنگه نهد از سر هوس.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پا نهادن
تصویر پا نهادن
قدم گذاشتن عازم شدن، آغاز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنهادن
تصویر بازنهادن
گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن نهادن
تصویر تن نهادن
دل نهادن، تن دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام نهادن
تصویر نام نهادن
اسم گذاشتن تسمیه: (واین مجموعه رالباب الالباب نام نهاد)، نام باقی گذاشتن نام نیک یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طناب نهادن
تصویر طناب نهادن
پیمودن اندازه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار نهادن
تصویر بار نهادن
فرو گرفتن بار از وسیله حمل و نهادن آن در جایی، زادن زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیاد نهادن
تصویر بنیاد نهادن
شالده نهادن تاء سیس، بنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیان نهادن
تصویر بنیان نهادن
بنیاد نهادن بنا نهادن بنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها نهادن
تصویر بها نهادن
قیمت نهادن قیمت کردن تعیین بها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند نهادن
تصویر بند نهادن
نهادن بند بر گردن و دست و مانند آن غل و زنجیر و قید نهادن بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طناب نهادن
تصویر طناب نهادن
((~. نَ دَ))
طناب زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارنهادن
تصویر بارنهادن
((نَ دَ))
زادن، زاییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیاد نهادن
تصویر بنیاد نهادن
بنا نهادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنیان نهادن
تصویر بنیان نهادن
بنا نهادن
فرهنگ واژه فارسی سره
منت گذاشتن، لطف کردن، محبت کردن، احسان کردن، نیکی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیندبنیاد نو نهاد، فایده بیند از خاص و عام به قدر آن که دیده بود. اگر بیند بنیادی درجای مجهول و نداند که از آن کیست، دلیل که ضایع بود در کار دین و دنیا. اگر بیند بنیاد را به زمین و ملک خود نهاد، دلیل که فایده و روزی حلال یابد. محمد بن سیرین
اگر کسی بیند که شهری بنا کرد، دلیل که جماعتی از مردمان را در پناه خد گیرد. اگر بیند قلعه بنا کرد، دلیل که از شر دشمنان ایمن شود. اگر بیند کوشکی بنا کرد، دلیل که به کار دنیا مشغول شود. اگر بیند سرائی بنا کرد و در وی بنشست. دلیل که نفقه هاو خیرها بیند اگر بیند مسجدی را بنا کرد، دلیل که جمعی را به کار صالح جمع آورد و اگر بیند بنای مناره نهاد، دلیل که نام او به خیرات منتشر شود. اگر بیند طرازی بناکرد، دلیل که زنی خواهد. اگر ماده ای بناکرد، دلیل که در غم و رنج افتد. اگر بیند باغی بناکرد، دلیل که زنی پارسا و توانگر بخواهد. اگر بیند گورستانی بنا کرد، دلیل که به کار آخرت مشغول شود. اگر بیند قبه ای بنا کرد، دلیل که قدر و منزلت جوید. بدان که هر بنائی که بنهد و تمام نماید، دلیل که کار دنیا و دین او تمام شود. اگر بیند این بنا تمام نکرد، کارش ناتمام بماند.
اگر بیند بنیاد از خشت پخته و گچ نهاد، دلیل که مال او از حرام حاصل شود. اگر بیند بنائی از خشت خام برهوا نهاد، دلیل که همت او بلند شود درکار دین. اگر بیند بنای دیوار از خشت پخته نهاد و برآورد، دلیل که در امل و کارهای دنیا مغرور است. اگر بیننده خواب بنا کرده بود و مزد ستاند، دلیل که منفعت یابد. اگر بیند بنا را از خشت پخته برآورد، دلیل که منفعت یابد از پادشاه. اگر بیند بنا از خشت خام و گل برآورد، دلیل که منفعت از مردم عامه یابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب